خيال

 

گاهي دلم مي خواهد تورا از بين تمام خيالاتم بيرون بكشم، گونه هايت را نوازش كنم 
ببويمت
و ارام  ارام ،تو را تن كنم
در تو حل شوم
تا مني نماند
و انچه باقي بماند "ما" باشد 
مايي واقعي !
مي شود از خيالاتم بيرون بيايي ايا؟
 
الهه نظري
٩٥/٨/٢١

 

آفتاب

 

درز لباسم ،كمي باز شده.شروع مي كنم به بازي كردن باهاش و نخ طفلك كه ديگه از مقاومت كردن خسته شده،خودش رو رها مي كنه و يه تيكه از لباسم كاملا پاره ميشه و سفيدي پوستم خودنمايي مي كنه!

همون لحظه انگار ابري از جلوي افتاب كنار ميره و نور افتاب هم يهو ميفته تو چشمم!
تو همون لحظه  صدايي مي گه:
مهم نيست چقدر نور در درون داري،مهم نيست چقدر عطر خدا داري،مهم نيست چقدر ايمان داري،حتي به قدر ذره اي نور،كافيست براي بازي كردن با نور...
بايد با روزنه كوچك نور انقدر بازي كرد و انقدر بازتاب داشت، تا تاريكي وجود هم بشه همرنگ افتاب !
تا تاريكي هم بشه هم اغوش نور افتاب!
بالاخره تاريكي هم مثل نخ درز لباس من،يه مقاومتي داره!!!!
سلام نور
سلام افتاب
 
الهه نظري
پ.ن: زاد روز عرفان حلقه مبارك.